سراب


سراب

هیچ بودم عطشی در برهوت نغمه ای در دلِ دریای سکوت پرده ای بینِ دو دنیای عظیم حاصلِ ضربِ زمان در تقسیم انتظاری که گره خورده به در در دلِ مضطربِ یک مادر و سپس معجزه ی روزِ نخست و ندانم هایی که زمان...

هیچ بودم
عطشی در برهوت
نغمه ای در دلِ دریای سکوت
پرده ای بینِ دو دنیای عظیم
حاصلِ ضربِ زمان در تقسیم
انتظاری که گره خورده به در
در دلِ مضطربِ یک مادر
و سپس معجزه ی روزِ نخست
و ندانم هایی
که زمان آنرا شُست...
یادم آمد آری
کودکی بودم شاد
ساکنِ لحظه ی حال
می نشستم کفِ دستانِ خیال
و سفر میکردم
تا به آنسوی جهانهای محال...
نوجوانی بودم
مملو از شور و نبوغ
عابری گمشده در شهرِ بلوغ
من نهالی بودم
سبز و شاداب و جوان
خفته در واگنِ بی رحمِ زمان
و در آن خوابِ گران
می گذشتم ز مسیری پُر پیچ
می نشستم به تماشای هیاهوی جهان بر سرِ هیچ
من در آن خوابِ گران
فردِ پیری دیدم
گوهرِ جان به پشیزی بفروخت
و دلِ ابر به حالش می سوخت
ابر در حینِ عبور
با نگاهی گذرا بر یک گور
نعره زد، زار گریست
و ز باران پرسید:
وقتِ بیداری نیست؟
قطره ی بارانی
دم به دم مشت بزد بر شیشه
چشمِ خود را بگشود اندیشه
قطره ی باران گفت:
دل به دریا بزن ای خفته به خواب
مقصدت خواه چه نزدیک و چه دور
بگذر از این برهوت
نغمه ات را برخوان
این سراب است سراب
دل به دریا بزن ای خفته به خواب...


حمید گیوه چیان


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان