بهار زمستانی


بهار زمستانی

ببین که بهار من چقدر ، زمستانی ست و چشم های بی قرارم همیشه، بارانی ست به شکوه ،ریش شد دل غمین ک خسته ام نه آبادم که این اوج ویرانی ست به سر نشسته قاصدک پیری به گیسوان بلندم تمام...

ببین که
بهار من
چقدر ، زمستانی ست
و چشم های بی قرارم
همیشه، بارانی ست
به شکوه ،ریش شد
دل غمین
ک خسته ام
نه آبادم
که این
اوج ویرانی ست
به سر نشسته
قاصدک پیری
به گیسوان بلندم
تمام عمر گذشت و
اوج پشیمانی ست
نبوده هیچ وقت
قراری
به بی قراری هایم
نگاهی گرم
آرامش
این دریای طوفانی ست
به خون دل
شستم ؛دست
از آدم‌های بی احساس
که مامن امن
برایم
بجز
آغوش انسانی ست
به غصه
قصه ها دارم
غمین و خسته و تنها
مگر خدا
پناهم باشد
که چاره ی
هر پریشانی ست
عجب
حکایتی ست
داستان من و دنیا
که تن
خسته از نفس و
محکوم و زندانی ست
بخوان مرا
بخوان مرا
خدای مهربان من
که زمین سرد و
آرزوی بلندم
پروازی، آسمانی ست

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جملات و متن تبریک روز معلم به خواهرزاده و برادرزاده 1401 + عکس نوشته و پروفایل