نبودی...


نبودی...

نبودی ، باز دیشب ، شعر باران شد خیابان‌ها برایم تازه شد ، آن خاطرات خیس ، باران ها به یادت چای دم کردم نشستم گوشه ی ایوان من و این حس دلتنگی ، نگاه سرد ایوان ها تو با فنجان گلداری که خیلی عاشقش...


نبودی ، باز دیشب ، شعر باران شد خیابان‌ها
برایم تازه شد ، آن خاطرات خیس ، باران ها
به یادت چای دم کردم نشستم گوشه ی ایوان
من و این حس دلتنگی ، نگاه سرد ایوان ها
تو با فنجان گلداری که خیلی عاشقش بودی
و عطر گرم موهایت ، میان عطر گلدان ها
کنارم بودی و انگار با من شعر می خواندی
دقیقا با همان لبخند ، اما ، مثل مهمان ها
هنوزم گرمی دستات ، روی صورتم مانده
هنوزم گرمی این خانه هستی در زمستان ها
ندارم طاقت دوری و تنهایی و می دانی
که دلگیرند رفتن ها ، که دشوارند پایان ها
دوباره یک غزل شد حرفهایم ، کاش برگردی
نمی فهمد کسی جز تو مرا ، سردند انسان ها

علی موحد..

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جملات و متن تبریک روز معلم به خواهرزاده و برادرزاده 1401 + عکس نوشته و پروفایل