بالهای آبی


بالهای آبی

تو تنها سکه ضرب شده ، دست ساز خوشبختی منی نمی دانم شاید بهتر است بگویم اینطور بودی ناخواسته بالهای آبیت را سنگ چین کردم دستانم این روزها برایت خیلی بی اختیار شده اند وصف حالشان نمی دانم به طبیب گویم...


تو تنها سکه ضرب شده ، دست ساز خوشبختی منی
نمی دانم شاید بهتر است بگویم اینطور بودی
ناخواسته بالهای آبیت را سنگ چین کردم
دستانم این روزها برایت خیلی بی اختیار شده اند
وصف حالشان نمی دانم به طبیب گویم یا نه
کاش می توانستم برایت از این سوی دیوار
یک غالب صابون لوکس سوغات کنم
می دانم
شمشیر را از رو برای کشتنم آب داده ای
چشمان از گوش هایم مشتاق تر برای سلام ت شده
آغوش سردم تشنه تر از لبان خشکیده ام برای حضورت شده
پاهایم مثل چشمان کم سویم تاب پریدن ندارد
تو از روی دیوار می روی بی تفاوت
سایه ات را لااقل برای دلتنگیم جا بگذار
صفحه 112

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن برای فارغ التحصیلی پیش دبستانی