قصۀ موج و دریا و ماهی


قصۀ موج و دریا و ماهی

ماهی منکَر دریای خدایم، صید تور دراز روزت مرا تقلا شد، گر نه بر لب گور که کوبد آب را؟ در چنگ صید وحشت و جور آرزویم شده آن دریایت، تنها یک قطرۀ نور مرا نجات بود، دریغ از آن خلوت هوت ضرب گرفته بودند...

ماهی منکَر دریای خدایم، صید تور
دراز روزت مرا تقلا شد، گر نه بر لب گور
که کوبد آب را؟ در چنگ صید وحشت و جور
آرزویم شده آن دریایت، تنها یک قطرۀ نور
مرا نجات بود، دریغ از آن خلوت هوت
ضرب گرفته بودند سردی و تاریکی به سور

صیاد گرفته است بدنم را به دست سرد خود
می‌بینم که موج می‌زند بر آسمان و خور
گفتم که شاد و زنده باد دلش بی‌من همه عمر
او هم موج دگری هست ز دریای لطفِ حور

ماهی زیبای عاشق موجم، کنون به دور
باد مرا چنین جدا کرد با هزار ضرب و زور
‌معصوم چنین گشتم ز موجم جدا، خداوندا
فراق گنه‌کاری باید چه کنم غرق جور
طلوع ندیده‌ام سراغ موجم گرفت؛ اما
گفتا آن خیر ندیده را برود به دور و دور

بهار 1402

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جوک،متن و اس ام اس بی ادبی و زناشویی شب جمعه (18+)