فرشته


فرشته

آنگاه که تنهایی تنها انتخابم بود یک فرشته امدو قامت او قلب مرا بربود ناگه رقصید و مبهوت دو چشمان سیاهش گشتم که ز شوق دیدن مویش همی در ره عشق گم گشتم با خودم گفتم که جانا تو همان نیلوفری آمدی مرداب...

آنگاه که تنهایی تنها انتخابم بود
یک فرشته امدو قامت او قلب مرا بربود

ناگه رقصید و مبهوت دو چشمان سیاهش گشتم
که ز شوق دیدن مویش همی در ره عشق گم گشتم

با خودم گفتم که جانا تو همان نیلوفری
آمدی مرداب قلبم را همی جانی دهی

دست یاری داد من جانم فدایش کردم
قول ماندن داد و من هرچه دلش خواست کردم

گر یه لحظه دور زمن میگشت حیران بودم
تا نمی آمد گنگ و مدهوش انتظارش بودم

از امید و ارزوهایم گذشتم، که او خوش باشد
آنچه را میخواست دادم تا که خوشبخت باشد

عاقبت دیدم دوچشمان فرشته از وجودم سیر شد
بشکست ان عهد و پیمان را همانا شیر شد

رفت آن شیطان صفت آتش بزد بر قلب من
بگرفت یار دگر غافل بشد از حال من

ای کاش همان روز ازل تنها، ولی کور بودم
حال همی تنها و ویرانم،لکن آن روز، من خوش بودم

هرچه داشتم برد و من ماندم با این زخم قلب
تف به این دنیا و نامردانش و لعنت بر این لک ننگ



پرستو

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


16 شعر در مورد معلم کلاس اول؛ اشعاری زیبا و خواندنی