بی خبر


بی خبر

دل از کف بردیو رفتیو خندیدی به حال من سفر کرده چه میخندی به این سوز وگداز من برایت مردم و جان و دلم را باد با خود برد تو آن زیرک پری بودی نپرسیدی ز حال من غمت را هدیه ام دادی و دل را فرش تو کردم تو...

دل از کف بردیو رفتیو خندیدی به حال من
سفر کرده چه میخندی به این سوز وگداز من
برایت مردم و جان و دلم را باد با خود برد
تو آن زیرک پری بودی نپرسیدی ز حال من
غمت را هدیه ام دادی و دل را فرش تو کردم
تو یار بی وفای من ستاندی عشق و جان من
گذر کردم ز راه تو همی پر شور و جان بودم
ستمگر خانه ات اباد چه کردی با سرای من...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا در دیدارهای خانوادگی عصبی هستیم؟