قوی سفید خسته
چون قوی سفید خسته، بر می گشت او در خون سحر نشسته، بر می گشت او تا جاعل ِ قصه های ابتر نشود راحم ، دل و دست بسته بر می گشت او
چون قوی سفید خسته، بر می گشت او
در خون سحر نشسته، بر می گشت او
تا جاعل ِ قصه های ابتر نشود
راحم ، دل و دست بسته بر می گشت او