پدرم در آمده


پدرم در آمده

میزند آرام به گوشم نجوایی دلخراش ذهن من رد میکند لحظه حال و حادثه رخ می‌دهد جان و روحم سوخته واضح است ، اما شبیه سال های رفته از دستم دلم تنگ شده بیم دارم ، درون لحظه ها جان بدهم بی...

میزند
آرام به گوشم
نجوایی دلخراش
ذهن من رد میکند
لحظه حال و
حادثه رخ می‌دهد
جان و روحم سوخته
واضح است ،
اما
شبیه سال های رفته از دستم
دلم تنگ شده
بیم دارم ، درون لحظه ها جان بدهم
بی ثمر طی بشوم ،
هیچ نماند از من
،
پدرم در آمده
از بس دلم رنجیده
به گمانم
یک نفر حال منو فهمیده
اندکی یخ
به پیشانی من چسبیده
،
صد حیف
پیش چشمم رنگ نیست
طاقت اما ،
تا کجا ؟
صبرم نیست . . .


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


لخته خون گوشتی شبیه جگر در پریودی چیست و چه علتی دارد‌؟ +‌روش درمان