فاجعه


فاجعه

وقتی که تورا می بینم می آیی بدون نگاه از کنارم میگذری بهار تمام سرامیک ها با قدم هایت طبل قهر به نوازند آن وقت است که می فهم آمدی و رفتی من برای خودم دردلت جا باز نکردم که در اوج دوستی بوسه...


وقتی که تورا می بینم می آیی
بدون نگاه
از کنارم میگذری بهار
تمام سرامیک ها با قدم هایت
طبل قهر به نوازند
آن وقت است که می فهم
آمدی و رفتی
من برای خودم دردلت جا باز نکردم
که در اوج دوستی بوسه بر پیشانیت
فراموشم شده بود
والا زیر چتر زمستانیم
بی شک تا حالا خون گرم بودی و
من تورا می دیدم می آیی
تا مکمل درد هم باشیم و
ضعف و درد یکدیگر را بپوشانیم
پس بیا مُهر طلاق عاطفه را بردار
تا با این فاجعه بیش از ین
سرنوشت مان را به آشوب نکشید
چون تاب تنهایی ندارم
بیا جلوی این فاجعه رابگیر تا تنها نشوی بهار
منوچهر فتیان پور(راد)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انشا در مورد روستا | 4 انشا زیبا درباره روستا برای پایه های مختلف تحصیلی