غمهای بیشمار


غمهای بیشمار

از چرخ روزگار به ما تحفه داده شد غمهای بیشمار ،در این دل نهاده شد ما را اسیر بین دو دیوار کرده اند این گوشه باز بود بتدریج حاده شد میخانه بسته اند که تسکین دل کنیم بیچاره محتسب که ز شغلش پیاده...

از چرخ روزگار به ما تحفه داده شد
غمهای بیشمار ،در این دل نهاده شد

ما را اسیر بین دو دیوار کرده اند
این گوشه باز بود بتدریج حاده شد

میخانه بسته اند که تسکین دل کنیم
بیچاره محتسب که ز شغلش پیاده شد

آبی بریخت تا دل آتش شود خموش
آتش با آب، شعله کشید و زیاده شد

کارم بعکس گشته که انگورهای خم
در استتار سرکه رَز جای باده شد

دانا و با خرد که به کنجی خزیده است
نادان و بی وجود عجب پر افاده شد

باید که کوله بار غم و دردها کشید
تا چشم بر حقایق دنیا گشاده شد

این راه کج که به ما ارث داده اند
مغبون بگشت هر که در این راه و جاده شد

ای وای من که شک بکند بر عدالتش
اینجا نرینه سرور و اقای ماده شد

ای یار رفته باز بیا در کنار ما
شاید که حل مشگل ما صاف و ساده شد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)