اول ِ بهار
من لباسمو که سبزه، از زمستان دارم و اکنون که بهاره، من سبز اندر سبزم لبخندی هم که همیشه با منه از قدیم، اونم از خداست که دارم با تمام قِصه و غصه، زمین میرقصه میگذره میگذره، تا میشه زمستان...
من لباسمو که سبزه، از زمستان دارم
و اکنون که بهاره، من سبز اندر سبزم
لبخندی هم که همیشه با منه
از قدیم، اونم از خداست که دارم
با تمام قِصه و غصه، زمین میرقصه
میگذره میگذره، تا میشه زمستان بازهم
و اکنون که بهاره، من سبز اندر سبزم
لبخندی هم که همیشه با منه
از قدیم، اونم از خداست که دارم
با تمام قِصه و غصه، زمین میرقصه
میگذره میگذره، تا میشه زمستان بازهم