ورود


ورود

(ورود . ..) دویدم در رهی پر ز ترس که چه هستی هست او در جهان شنیدم صدایی پس گوش نفس که می‌گفت با چابکی در نهان که زین ساخته شد شصت و یک بعد شصت چو باشد ، شود ، او سرِ رأس ، رأس بگفتا که دیدی تو...


(ورود . ..)

دویدم در رهی پر ز ترس
که چه هستی هست او در جهان

شنیدم صدایی پس گوش نفس
که می‌گفت با چابکی در نهان

که زین ساخته شد شصت و یک بعد شصت
چو باشد ، شود ، او سرِ رأس ، رأس

بگفتا که دیدی تو عیناً
نهالی که بودش به چندی یه دانه

و خاکی که بودش برایش یه خانه
ز سنگی در آمد به سختی ز طول زمانه

و آبی که بودش در این رَه بهانه
ز ابری بر آمد ، که باران نشانه

و دیدی برایت زدم من مثالی
که فهمی ، مثلث چو باشد جهان را

شود او به بالا ترین ، نقطه این مثالم
و در وصف او هست قاصر زبانم

چو باشد پسی بعد پس
که آخر ، رسی به پایان ترس

بگفتا سئوالی به ذهنم برآمد
چرا او نباید ز قبلی بیاید

گر باشد این رسم در او شناسی
چگونه بفهمیم که او هم نباشد ز قبلی

بگفتا نباشد نیازی که باشد ز قبلی
که خود بود ، برافراشت رسمی که باشد بعدی ز قبلی

که باران ز ابری ،که ابری ز خورشید
و چرخد همین طور رِسد این ز ،دستی

که هستش او خالق این جهان ها
زمان ها ، مکان ها

نیازی نباشدکه باشد برایش
چو خود خالقی کین زبر دست

بگفتم اگر او ندارد نیازی به خالق و هست
چه شکل هست ، که هستیم و داریم نیازی به خالق

شاید خورَد این رسم هم به ما
که هستیم و دمادم نفس میکشم

چرا او نیازی ندارد و هست
به ماهم نباشد نیازی دسی ، پس ز دست

نیازی نباشد ، که باشد خدایی
بدیدم که او هم بیفتاد درون دو راهی

بگفتا گرفتم ترسی ز ترست
و خوردم چَکی من چو برقی ز دستت

چگونه بفهمیم چه هست در نهان ها
و در آخر این جهان ها

بگفتم که هستی نباشد نیازی به خالق و مخلوق
و باشد خداوند ز جمع وجود های ما

چو باشد یه چیز مساوی
که او ندارد نیازی و ما هم نداریم نیازی

که فکرش کنی یه کمی
چو فهمی که خالق و مخلوق هستند یکی

(پایان . .‌.)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


زشتی 9 ملکه زیبایی جهان بدون آرایش ! + عکس های قبل و بعد از مسابقه