بی وفایی....
دیگر هوای عاشقی در سر ندارد دلبرم بیگانه گشته با دل و از یاد برده خاطرم بی اعتنا بر حال من کتمان کند او نام من تهمت زده بر خاطره گوید مرا بی خبرم در آسمان قلب من چشمان او خورشید من او کهکشان عشق و...
دیگر هوای عاشقی در سر ندارد دلبرم
بیگانه گشته با دل و از یاد برده خاطرم
بی اعتنا بر حال من کتمان کند او نام من
تهمت زده بر خاطره گوید مرا بی خبرم
در آسمان قلب من چشمان او خورشید من
او کهکشان عشق و من منظومهی بی اخترم
در فصل شیدایی دل در سرزمینی از بهار
آمد سپاهی از خزان تاراج برده پیکرم
در مکتب دلدادگی برگشته او از کیش دل
مرتد بر این آیین شده در مسلکش من کافرم
ایکاش باد هرزه گرد از ما نگوید بر رقیب
تا که نریزد طعنه را با نیش خود در ساغرم
میسوزم از داغ دلی کز عشق او شد یادگار
غم میکند تیمار دل از پشت زده او خنجرم
با خود نگفت آن بی وفا با رفتنش جان میرود
مرگ آمده بالین من شیون کند او بر سرم
سارا اسمعیلی
بیگانه گشته با دل و از یاد برده خاطرم
بی اعتنا بر حال من کتمان کند او نام من
تهمت زده بر خاطره گوید مرا بی خبرم
در آسمان قلب من چشمان او خورشید من
او کهکشان عشق و من منظومهی بی اخترم
در فصل شیدایی دل در سرزمینی از بهار
آمد سپاهی از خزان تاراج برده پیکرم
در مکتب دلدادگی برگشته او از کیش دل
مرتد بر این آیین شده در مسلکش من کافرم
ایکاش باد هرزه گرد از ما نگوید بر رقیب
تا که نریزد طعنه را با نیش خود در ساغرم
میسوزم از داغ دلی کز عشق او شد یادگار
غم میکند تیمار دل از پشت زده او خنجرم
با خود نگفت آن بی وفا با رفتنش جان میرود
مرگ آمده بالین من شیون کند او بر سرم
سارا اسمعیلی