جامِ سپیده zwnj;دم


جامِ سپیده zwnj;دم

بارالها اینک که خورشید در این ایوان طواف می‌کند و من با موسیقی ماه به اِشراق می‌روم, زمین را شاهد بگیر که من بر دهانۀ غارها جز چند برگ بهاری چیزی به جا نگذاشته بودم و ستارگان را بگو گواه...


بارالها
اینک که خورشید
در این ایوان طواف می‌کند
و من با موسیقی ماه
به اِشراق می‌روم,

زمین را شاهد بگیر
که من بر دهانۀ غارها
جز چند برگ بهاری
چیزی به جا نگذاشته بودم

و ستارگان را بگو
گواه دهند
که سهم من از تاکستان‌ها
تنها چند زمزمه بود
از آواز جیرجیرک‌ها

نه الماس از کوه‌ها دزدیده‌ام
و نه سنگ جواهر از دریاها

تو صاعقه بودی
یا تیمّم آب‌های خروشان
یر خاک سواحل
نمی‌دانم

من شبح بودم
بالۀ برف‌ها روی کوه
یا آفریدۀ هوش عاشقانۀ هنر
در شیب آرزوهای بلند
نمی‌دانم

دلم دیوانه بود و از همه سو
آواز پرندگانی را می‌شنود
که با تو پشت شفق پنهان می‌شدند
تا خون رزها را به جام سپیده‌دم بریزند

تنم خاکستر می‌شد
امّا امواج بکر اقیانوس
باز هم ناتوان‌تر از آن بودند
که شکارش کنند

نمی‌دانم

اما می‌دانم
که روحم اینک
از خواب شعله‌ها برخاسته است
و با بانگ خورشید
در همین ایوان طواف می‌کند

پس وقت آن نرسیده
که ابرها مهربان‌تر شوند؟!
و چون از پرده بیرونشان آوریم
افسانۀ سیل را رها کنند
و به جای آن شراب شیر بریزند
بر دهان کوچک غنچه‌ها
تا هر چه زودتر برخیزند و,
از گونۀ بوته‌ها بالا روند؟!





قم. نهم تیر ماه چهارصد و دو.




رازگشایی از ناپدید شدن ناگهانی صدها ستاره در آسمان!