هیاهویی برای هیچ


هیاهویی برای هیچ

بی‌هیاهو علف‌های هرز, به مانند انگشتانی بلند, حلقه بر گردن زده بر آن می‌نشینند, تنیده در هم چندان چهره دارم به چشم, آویخته ز پیش که آخرینشان, مرده در خویشتن می‌نگرد مرا سببی نیست, که دستان خویش را...

بی‌هیاهو علف‌های هرز, به مانند انگشتانی بلند,
حلقه بر گردن زده
بر آن می‌نشینند, تنیده در هم

چندان چهره دارم به چشم, آویخته ز پیش
که آخرینشان,
مرده در خویشتن می‌نگرد

مرا سببی نیست, که دستان خویش را ز هم بگسلانم
بی‌شکیب,
هیاهو برپای کنم پرخشم, برای هیچ


به پیکر دوستی مرده که با سرانگشتانی گزنده,
پوست گردن را زخم می‌زند و خون را با لبانی
خشکیده می‌مکد.



فیلم| ویدئویی باورنکردنی از یک سگِ پیانیست!