هر بار تو را...
. گاهی به خودم میگویم بس است دیگر, آن عشق تمام شد بلند میشوم لباس هایم را جمع جور میکنم خانه را تمیز میکنم غبار از کتاب هایم میگیرم میروم سر و صورتم را مرتب میکنم به دوستانم سر میزنم برای...
.
گاهی به خودم میگویم
بس است
دیگر, آن عشق تمام شد
بلند میشوم
لباس هایم را جمع جور میکنم
خانه را تمیز میکنم
غبار از کتاب هایم میگیرم
میروم سر و صورتم را مرتب میکنم
به دوستانم سر میزنم
برای روزهای مانده از عمرم
برنامه میریزم
...
اما
نمی دانم, کجای روز ؟
و چگونه !
میبینم که باز
عشق تو را
از نو
آغاز کرده ام,
گاهی به خودم میگویم
بس است
دیگر, آن عشق تمام شد
بلند میشوم
لباس هایم را جمع جور میکنم
خانه را تمیز میکنم
غبار از کتاب هایم میگیرم
میروم سر و صورتم را مرتب میکنم
به دوستانم سر میزنم
برای روزهای مانده از عمرم
برنامه میریزم
...
اما
نمی دانم, کجای روز ؟
و چگونه !
میبینم که باز
عشق تو را
از نو
آغاز کرده ام,