پشت ابر تا هستی


پشت ابر تا هستی

میان عقربه هایی که خسته از ظلم است سکوت قلبهامان شکسته از ظلم است میان حق و حقیقت تناقضی برپاست دهان راست گویان هم که بسته از ظلم است توان ندارد و گُم در هزار تو مانده دو پای بی رمقم چون نشسته از...

میان عقربه هایی که خسته از ظلم است
سکوت قلبهامان شکسته از ظلم است

میان حق و حقیقت تناقضی برپاست
دهان راست گویان هم که بسته از ظلم است

توان ندارد و گُم در هزار تو مانده
دو پای بی رمقم چون نشسته از ظلم است

نه انتخاب جماعت نه عقل و دانش داشت
بدان که خانه ی تار تن گسسته از ظلم است

شعار و کذب و دو رویی ظواهری نا راست
هجومِ قدرتِ تحمیلِ دسته از ظلم است

بیا عدالت و پاکی در این جهان خفته
بیا طبیعت و انسان چه خسته از ظلم است

قسم به عمر دقایق که از تو میگویند
قسم به ریگ بیابان پِیَت که میپویند


قسم به خالق هستی که درد ها داده
منم به عشق تو یارا همیشه آماده

بیا زبان من از ظلم و جور برنده است
غمی نشسته در این دل که غالب خنده است

اگر چه میلادت هر دقیقه شادی بود
غمی نشسته به چله درون وادی بود

شعار چله ی دزدان بی حیا؛ اسلام
عمل تناقضِ حرف است و ظاهرِ این نام

به منبری که نشستند و قصب شد سوگند
نهراسم از این سخن اگر شوم در بند

حقیقتی که نمانده بدون سرپوشی
هزار موج و پارازیت برای هر گوشی

(تو ماه این شب زیبای دلربا هستی
میان گرد و غبار؛ پشت ابر تا هستی

صبوری و غم دوری و عشق در دل هست
شعار و کذب و بدی تا همیشه باطل است)




محمد جلائی
16 اسفند 401 شب نیمه شعبان
اشک الماس

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


5 میلیون نفر از جاماندگان، سهام عدالت می‌گیرند