داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!


داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!

حکایت های پندآموز و داستان کوتاه آموزنده از بزرگان در گوشه و کنار کتاب های تاریخی نقل شده اند. این حکایات به زبان ساده نقل می‌شوند به طوری که برای همه قابل فهم و درک باشند.

مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».

داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!

مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟

داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!

چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»

داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!

مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم.

داستان آموزنده کوتاه چوپانی با دل پاک!

حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »به نام خدای آن چوپان ...گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه داستان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چهره واقعی اوس غلام ”نون خ” با استایلی شیک و امروزی رو دیده بودین ؟!