درخت


درخت

دهلیزها به هزاران جلوه به یک بند ِ نفس ایوان را به خورشید می برند حفره ای مرز باغچه قدم میزند چون سیاه چاله ای فکرم را می چرخاند اولین ضربه کلنگی را ندا میکند که گَرد بر سرشت بی جانم میشاعر:رضا همایی راد

دهلیزها به هزاران جلوه
به یک بند ِ نفس ایوان را به خورشید
می برند
حفره ای مرز باغچه قدم میزند
چون سیاه چاله ای فکرم را می چرخاند
اولین ضربه کلنگی را ندا میکند
که گَرد بر سرشت بی جانم می ریزند
نهالی دوان می برند تا ریشه در خاک بَرد
به مرده جسمش زندگی بخشند
می نگرم ژرف
آیا آنرا چون من چهل منزلگاه
چهار نفس دمیده اند
و ندایی چون شیطان خود را سوال پرسیده است...؟
در نگاهم باغ شعاع می یابد
صفرا در من می جوشد
عشق می تراود،آرزو،حرص
باد بور می وزد
چنگ بر درخت وسوسه میبرم
سالها دور میشوم از تجرد خویش
چشم می گشایم
چون تویی را کنار خود میبینم،زیبا....
او کیست..؟
تکه ای ازمن جدا ته باغ ایستاده
خنده هایش آشنا
نگاهش می کُشد نفس هایم سخت
گردش نور او را سمت من می آورد
می پندارم در بغلم من وزیده است
نوشیدن نگاهش ممنوع
می دانم دیر است
و من تبعید این خاکم
او کیست که در گنبد هوش
ندایش انعکاس دارد...









ببینید | شوخی بامزه کاربران فضای مجازی با اظهارنظر احمدی‌نژاد برای شرکت در انتخابات ریا...