عصر یخبندان


عصر یخبندان

به روی چهره ی مردم ، لب خندان نمی بینم ز گردون حاصلی غیر از ، غم پایان نمی بینم دمادم از جهانِ ما صدای گریه می آید کماکان می خزد درد و ، ره درمان نمی بینم بجز فقدان آزادی ندارد حسرتی محبس وطنشاعر:نرجس فرحانی فر

به روی چهره ی مردم ، لب خندان نمی بینم
ز گردون حاصلی غیر از ، غم پایان نمی بینم
دمادم از جهانِ ما صدای گریه می آید
کماکان می خزد درد و ، ره درمان نمی بینم
بجز فقدان آزادی ندارد حسرتی محبس
وطن با صد پرافشانی ، کم از زندان نمی بینم
فروغ دیدگان گشته اسیرِ سِحر تاریکی
درین ظلمت سرای شب ، مه تابان نمی بینم
نباشد مهر امروزه بغیر از لاف شیدایی
که بعد از داغِ مهجوری ، تب هجران نمی بینم
نگاه نخلِ امیدم به ابر رحمتی مانده
به روی ِخاک خشکیده ، نم باران نمی بینم
سرآمد عمر ایام و نیامد یوسف دوران
دریغا ردی از شادی ، درین کنعان نمی بینم
.
.
(99/09/09)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس/ وقتی فرامرز قریبیان و زن جوانش مهمانی به خونه گوگوش رفتند!