اسیر


اسیر

ای شور و شیرین حال من ای قیل من ای قال من دیوانه ام کردی بگو دیگر چه میخواهی زمن جان را به یغما برده ای دل را که یکجا برده ای از این و آن ببیریده ام دیگر چه میخواهی زمن دنیا و دین را داده ام درشاعر:عباس م اسدی (عما)

ای شور و شیرین حال من ای قیل من ای قال من
دیوانه ام کردی بگو دیگر چه میخواهی زمن
جان را به یغما برده ای دل را که یکجا برده ای
از این و آن ببیریده ام دیگر چه میخواهی زمن
دنیا و دین را داده ام در پای مهرت مانده ام
شوریده حالم کرده ای دیگر چه میخواهی زمن
دل را که حیران کرده ای ، مجنون دوران کرده ای
رسوای عالم کرده ای دیگر چه میخواهی زمن
خواب و خیالم برده ای رنگ از رخم بگرفته ای
مفتون خویشت کرده ای دیگر چه میخواهی زمن
من را زلیخا کرده ای با عشق رسوا کرده ای
چیزی ندارم بیش از این دیگر چه می خواهی زمن
می خوار و مستم کرده ای زنجیر دستم کرده ای
با خود به هر سو می بری دیگر چه می خواهی زمن
زندانی یادت شدم در بند بیدادت شدم
در خود اسیرم کرده ای دیگر چه می خواهی زمن
همچون کویرم کرده ای از غصه پیرم کرده ای
از عمر سیرم کرده ای دیگر چه می خواهی زمن
دل دادم و بشکستی اش عهد مرا بگسستی اش
فریاد خاموشی شدم دیگر چه می خواهی زمن
چونان "عما عاشق شدم از هستی ام فارغ شدم
از زندگی ساقط شدم دیگر چه می خواهی زمن


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا