گویا سخنی ندارد این دل
دل درغم خود گمارد این دل
ترسم که غرور خود بشوید
اشکی که ز دیده بارد این دل
در فصل خزان عاشقی ها
در بستر خود چه کار دارد؟ این دل
امید شکفتنی دوباره
در مزرعه که دارد؟ این دل
از تاب و تبم خبر ندارد
این سان به سرمن آرد این دل؟
شادی زوجود من گریزد
روزی که مرا می گذارد این دل
دل درغم خود گمارد این دل
ترسم که غرور خود بشوید
اشکی که ز دیده بارد این دل
در فصل خزان عاشقی ها
در بستر خود چه کار دارد؟ این دل
امید شکفتنی دوباره
در مزرعه که دارد؟ این دل
از تاب و تبم خبر ندارد
این سان به سرمن آرد این دل؟
شادی زوجود من گریزد
روزی که مرا می گذارد این دل