یاد داری تو
آن بید وکهنسال وسپیدار
که تهی مانده از سبزی برگ ها ،
برگهایش همه
پژمرده وخشک
ساقه اش خسته و تنها مانده در فضا !
از رنج زمان وجور ایام ،
هستی اش در من ریشه دوانده سال ها
نه کنارش دیگر چیزی است
ونه آن اب روان
از فامت بلندش هم
چیزی نمانده دیگر ،
ومن در رویا
می دیدم وبا یاد آن گذشته
وان زیبایی این بید کهنسال وسپیدار قشنگ
ساقه اش در شفافیت ذهن من سر می کشید
ودر کنارشقصه عشق ،
قصه وغصه را با هم می خواندیم
سایه اش بر وجود و تن خسته من می لرزید
ومن در پس این قصه ،
تنهابودم به عیان
واویزان به ریسمان جامانده عشق
میان موهبت های مجهول وناگفته
واین غصه وقصه ناتمام بجا مانده
وپایان رنگی آن !
پشت دیوار یک رویای بجا مانده از آن ،
بهرام معینی (داریان ) آبان ۹۹
آن بید وکهنسال وسپیدار
که تهی مانده از سبزی برگ ها ،
برگهایش همه
پژمرده وخشک
ساقه اش خسته و تنها مانده در فضا !
از رنج زمان وجور ایام ،
هستی اش در من ریشه دوانده سال ها
نه کنارش دیگر چیزی است
ونه آن اب روان
از فامت بلندش هم
چیزی نمانده دیگر ،
ومن در رویا
می دیدم وبا یاد آن گذشته
وان زیبایی این بید کهنسال وسپیدار قشنگ
ساقه اش در شفافیت ذهن من سر می کشید
ودر کنارشقصه عشق ،
قصه وغصه را با هم می خواندیم
سایه اش بر وجود و تن خسته من می لرزید
ومن در پس این قصه ،
تنهابودم به عیان
واویزان به ریسمان جامانده عشق
میان موهبت های مجهول وناگفته
واین غصه وقصه ناتمام بجا مانده
وپایان رنگی آن !
پشت دیوار یک رویای بجا مانده از آن ،
بهرام معینی (داریان ) آبان ۹۹