نبرد پس و پیش


نبرد پس و پیش

بی آغازیده دُختی زندگانی در شبِ مغمومِ دنیا در دلش امید سردی که کند شادی در این ویرانه جا پید مردمک ها خیره، گردان، مضطرب، در جستجو و ناشکیبا بر رُخش میراث رنجی از دل حوّا هویدا تا کهشاعر:حمید خاتون

بی آغازیده دُختی زندگانی در شبِ مغمومِ دنیا

در دلش امید سردی که کند شادی در این ویرانه جا پید

مردمک ها خیره، گردان، مضطرب،
در جستجو و ناشکیبا

بر رُخش میراث رنجی از دل حوّا هویدا

تا که پرسد خِیل انسان را:
کدامین سو شتابانید؟

پاسخش گویند:
ما را سرزمینِ سبزِ شادی مقصد است

همه مان جامه دران، پر تشویش
پایلرزان
دست جنبان
در تکاپو
دل پریش

سینه ها رایتی افراشته در معبرِ باد

بادهای سرکش و تند وزانِ نفرت،
موج انداخته بر صفحه صافِ سینه

خام و کم سال روان دخترک
شد به دامِ تردید،
پُرس پُرسان، ترس ترسان از نظرهای غضب آلودِ شهر

گشت میدان نبرد پس و پیش
سرکش و مغضوب روحِ دخترِ پُرسانِ پر تردید

آشنا بانگی زند از پشتِ سر بر او نهیبِ ایست !
این ندای آشنا از آنِ کیست؟

نرم و کوچک دستِ دختر لیک در دستِ پدر
مادرش بگرفته آن دستِ دگر،
کش کشانش رو به پیش

دخترک گوید به خود:

دست و فکر و چشم ما جویای چیست؟
آشنا بانگی که می آید ز پشت سر از آنِ کیست؟

ناتوان پاها ز چرخش، ناتوان سرها ز گردش

در هراس افتاده قلبِ دخترک از آنچه بیند روبرو:

ظلمتی دود اندود
این سیه پوشانِ جان آکنده از اندوه
تنگ چشمانِ غبار آلوده فکرِ چهره در هم،
در عدد انبوه

هر یکی گوید نهان در گوشِ خود:

روشنایی آنجاست
روشنایی شاید، ده قدم یا صد قدم پیشتر است

دختر اما بیند:
پیش رویش تیرگی بیشتر است

آن ندای آشنا
بار دیگر مینوازد گوشِ جانِ دخترک
فکرِ نابِ دخترک را میزند رنگِ خیالی دور و تار:

یاد دستانِ به نور آغشته و گرمی،
یا که آرمگه آسوده و نرمی

ناتوان پاها ز چرخش
ناتوان سرها ز گردش، دخترک فریاد زد:

من را پس بگیر !

پس کشیدش ناگهان دستی زِ پس

جانِ او رقص کنان سوی عدم

دورتر از ناله های سوگواران دم به دم

خرّمی و سبزی و شادیِ روحش بیش گردد هر قدم

میدهد آواز سوی سوگوارانش که های ...
سرزمین سبزِ شادی اینجاست ...

ناتوانشان پا ز چرخش
ناتوانشان سر ز گردش
رهسپارانند سوی وحشت و اندوهِ بیش

آرمیده دخترک اکنون در آن آغوش گرمِ پر ز مهر

اندر آن دستان که از پشت سرش او را گرفته در کنار

دختر اندیشد به خود:

صاحب آغوش کیست؟
این دو دست مهربان دستانِ کیست؟

لیک اما ...
ناتوانش پا ز چرخش ...
ناتوانش سر ز گردش ...

دخترک آرام و مایوس از تقلّای شناخت

آرمیده تا ابد آرام و شادان اندر آن دستان گرمِ پر ز مِهر ...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا