نگاهت می کنم
تو در کنج همین خانه ای
لبخندت را
برق چشمانت را می بینم هنوز
می بینم عاشقانه زیستنت را
اما تیره و تار
چشمانم انگار می لرزند فکرم سردست
روحم غرق پاییز
جسمم شوره زار و قلبم
غنچه ی جالیز
تو تماشایم کن
من به تمنای باران می نویسم
به بهانه ی عطر بهاران می نویسم تماشایم کن
در خیال یک نظر از تو
عهد می کنم
بی نظر
در میان فریاد مصیبت ها
یعقوب و کنعان تو باشم
تو در کنج همین خانه ای
لبخندت را
برق چشمانت را می بینم هنوز
می بینم عاشقانه زیستنت را
اما تیره و تار
چشمانم انگار می لرزند فکرم سردست
روحم غرق پاییز
جسمم شوره زار و قلبم
غنچه ی جالیز
تو تماشایم کن
من به تمنای باران می نویسم
به بهانه ی عطر بهاران می نویسم تماشایم کن
در خیال یک نظر از تو
عهد می کنم
بی نظر
در میان فریاد مصیبت ها
یعقوب و کنعان تو باشم