هرپنجره ای در بر رویا
با قهر تو دیوار خزان شد
هر منظرهی رنگی زیبا
با آه تو بیمار خزان شد
هر چشمه ی آبادی احساس
با کینهی تو سهم خطر شد
هرخندهیِ خوش درلب عاشق
با گریهیِ تو بغض دگر شد
هر باغ که خرم ز وفا بود
با کینهی تو خشک و غمین شد
هر آینه از دست نبودت
یک چهره ای از درد زمین شد
آن نور درخشان زمانه
با رفتن تو تیره ترین شد
من شاد به دیدار تو بودم
با رفتن تو قصه چنین شد
با قهر تو دیوار خزان شد
هر منظرهی رنگی زیبا
با آه تو بیمار خزان شد
هر چشمه ی آبادی احساس
با کینهی تو سهم خطر شد
هرخندهیِ خوش درلب عاشق
با گریهیِ تو بغض دگر شد
هر باغ که خرم ز وفا بود
با کینهی تو خشک و غمین شد
هر آینه از دست نبودت
یک چهره ای از درد زمین شد
آن نور درخشان زمانه
با رفتن تو تیره ترین شد
من شاد به دیدار تو بودم
با رفتن تو قصه چنین شد