گفت بودی :"سادگی تاوان ندارد" پس چه شد؟
عشق ما بی سادگی امکان ندارد پس چه شد؟
رد پای باورم را موج تردید تو شست
حک نمودی عشق ما پایان ندارد پس چه شد؟
من به فصل روشن باغ تو ایمان داشتم
آسمان ابری ام باران ندارد پس چه شد؟
شرط بستی بعد سختی ها شود آسان ولی
سخت شد این قصه و آسان ندارد پس چه شد؟
میرسد روزی که خواهی گفت با خود. بعد من
آنکه از زخم تو دیگر جان ندارد پس چه شد؟
عشق ما بی سادگی امکان ندارد پس چه شد؟
رد پای باورم را موج تردید تو شست
حک نمودی عشق ما پایان ندارد پس چه شد؟
من به فصل روشن باغ تو ایمان داشتم
آسمان ابری ام باران ندارد پس چه شد؟
شرط بستی بعد سختی ها شود آسان ولی
سخت شد این قصه و آسان ندارد پس چه شد؟
میرسد روزی که خواهی گفت با خود. بعد من
آنکه از زخم تو دیگر جان ندارد پس چه شد؟