غزل و آسمانخراش . . .
افسون سیاه نگاه سرزنشگرت
و بی تابی لرزان لب های هراسانم
شوق رفتن
زیر تگرگ ریشخند ها
و ایستادگی غزل شکوهمند دفترم
در برابر اسکلت آهنی برج هایت
آه!
در این آهن و دود
در این پول و سود
شتابان تا به کجا؟
شاید روزی تو
شاید روزی من
تا کی ورق زدن دفتر شعرهای بی پناهی
و قهقهه اسکناس های بی چشم و رو
شاید روزی تو
شاید روزی من
آه! مرگ کی معجزه می کند
و تو می گویی
مرگ هرگز مباد
اما در انتها
شگفتا
مرگ ما را برابر خواهد کرد
غزل و آسمانخراش را
و آن روز
شاید بفهمم
شاید بفهمی
شاید
شاید
شاید
مصطفی ملکی الموتی
افسون سیاه نگاه سرزنشگرت
و بی تابی لرزان لب های هراسانم
شوق رفتن
زیر تگرگ ریشخند ها
و ایستادگی غزل شکوهمند دفترم
در برابر اسکلت آهنی برج هایت
آه!
در این آهن و دود
در این پول و سود
شتابان تا به کجا؟
شاید روزی تو
شاید روزی من
تا کی ورق زدن دفتر شعرهای بی پناهی
و قهقهه اسکناس های بی چشم و رو
شاید روزی تو
شاید روزی من
آه! مرگ کی معجزه می کند
و تو می گویی
مرگ هرگز مباد
اما در انتها
شگفتا
مرگ ما را برابر خواهد کرد
غزل و آسمانخراش را
و آن روز
شاید بفهمم
شاید بفهمی
شاید
شاید
شاید
مصطفی ملکی الموتی