درین سرای یخ زده کسی صدایم نشنید
میان درد های تنم اشکی به گونه ام چکید
من بودم و دلواپسی ،من بودم و این همهمه
هجوم تنهایی من در غزلی بی مقدمه
کاش آسمان ابری نبود کاش که بودی ناخدا
کاش که تکه های من از هم نمی کردی جدا
نفس درون سینه ام آتش درون کالبدم
درین مسیر خفقان من بودم و تنها خودم
نبودیم تا حس کنی گمگشته راهت منم
درین نبرد تن به تن کجاست زره و جوشنم؟
خسته زهر دلواپسی مرا بیبین مرا ببین
خنده که آرزو شده گوشه قلبم بنشین
عذاب می دهی که من به باورت کنم یقین
تسلیم تو تمام من ،زوال من گشت کمین
ماهور حبشی
میان درد های تنم اشکی به گونه ام چکید
من بودم و دلواپسی ،من بودم و این همهمه
هجوم تنهایی من در غزلی بی مقدمه
کاش آسمان ابری نبود کاش که بودی ناخدا
کاش که تکه های من از هم نمی کردی جدا
نفس درون سینه ام آتش درون کالبدم
درین مسیر خفقان من بودم و تنها خودم
نبودیم تا حس کنی گمگشته راهت منم
درین نبرد تن به تن کجاست زره و جوشنم؟
خسته زهر دلواپسی مرا بیبین مرا ببین
خنده که آرزو شده گوشه قلبم بنشین
عذاب می دهی که من به باورت کنم یقین
تسلیم تو تمام من ،زوال من گشت کمین
ماهور حبشی