ک ب ب ب ک ب ب ب ک ب ب
اصالتها چرا بی اعتبار است
چرا در زندگی تنها شعار است
گمانش هر که از احساس گوید
زنی آلوده یا بیبند و بار است
چو پیل افکن بود یک مرد اما
به دور از مهر زن بی اقتدار است
بیا بشکن تو این آیینهها را
که سرتا پای آن گردو غبار است
مگر مردی به داس و تیر و زور است
مگر زن همچو صیدی بر شکار است
خدای عشق را بیچاره کردی
ز بس جور و جفایت بیشمار است
نباش از مهر زن غافل که تنها
جهان با عشق زنها پایدار است
هزاران بار هم باید بمیری
که جرمت کشتن صدها هزار است
زدی یک ضربه صدها کشته دادی
مگر غیرت به کشتار نگار است
پدر چون قاتل دلبند خویش است
از او یک عمر نفرت یادگار است
به شیرین تهمت بسیار بستی
بگو جلاد آخر این چکار است
غزل از ضربهی هر داس جان داد
دلم از مرگ گلها داغدار است
بیا بشناس زن را از وفایش
که از چشمان خیسش اشکار است
اگر راهل دلی پر درد دارد
غمش نامردی ی این روزگاراست
اصالتها چرا بی اعتبار است
چرا در زندگی تنها شعار است
گمانش هر که از احساس گوید
زنی آلوده یا بیبند و بار است
چو پیل افکن بود یک مرد اما
به دور از مهر زن بی اقتدار است
بیا بشکن تو این آیینهها را
که سرتا پای آن گردو غبار است
مگر مردی به داس و تیر و زور است
مگر زن همچو صیدی بر شکار است
خدای عشق را بیچاره کردی
ز بس جور و جفایت بیشمار است
نباش از مهر زن غافل که تنها
جهان با عشق زنها پایدار است
هزاران بار هم باید بمیری
که جرمت کشتن صدها هزار است
زدی یک ضربه صدها کشته دادی
مگر غیرت به کشتار نگار است
پدر چون قاتل دلبند خویش است
از او یک عمر نفرت یادگار است
به شیرین تهمت بسیار بستی
بگو جلاد آخر این چکار است
غزل از ضربهی هر داس جان داد
دلم از مرگ گلها داغدار است
بیا بشناس زن را از وفایش
که از چشمان خیسش اشکار است
اگر راهل دلی پر درد دارد
غمش نامردی ی این روزگاراست