زلف تو بیکرانیست
حکایتیست
که مست می نشینم و گم میشوم میان پیچ و تابِ ظلمتش
چشمت فسانه ایست
عاشقانه ایست
طوفان آتشیست ، که بیتاب میکند مرا
با شعله های سرخ و پر تلاتمش .
بیخواب
عاری از هر آن چه که بودِ من است .
بیداد
از قصه ای که فصل تمامش گسستن است .
آه این چه ایتیست که تامه اش
آرام من زدودن است.
شعر آن بهانه ی تلخِ از تو گفتن و
دل آن خانقاهِ از تو شکستن و
من ، آن بی قرارِ با تو دمی شکفتن و
تو ، آن نسیم
که تقدیرت ، بی نظر از من گذشتن است .
زلفت حکایتیست ،
چشمت فسانه ایست
لبهای تو برای دربه در شدنِ هر دمِ دلم ، بهتر بهانه ایست
اه این چه قصه ایست ؟
حکایتیست
که مست می نشینم و گم میشوم میان پیچ و تابِ ظلمتش
چشمت فسانه ایست
عاشقانه ایست
طوفان آتشیست ، که بیتاب میکند مرا
با شعله های سرخ و پر تلاتمش .
بیخواب
عاری از هر آن چه که بودِ من است .
بیداد
از قصه ای که فصل تمامش گسستن است .
آه این چه ایتیست که تامه اش
آرام من زدودن است.
شعر آن بهانه ی تلخِ از تو گفتن و
دل آن خانقاهِ از تو شکستن و
من ، آن بی قرارِ با تو دمی شکفتن و
تو ، آن نسیم
که تقدیرت ، بی نظر از من گذشتن است .
زلفت حکایتیست ،
چشمت فسانه ایست
لبهای تو برای دربه در شدنِ هر دمِ دلم ، بهتر بهانه ایست
اه این چه قصه ایست ؟