درکوچه ی بن بست ذهنِ ما
تاریکی است ووحشتِ فردا
ماخودسپردیم این هلاکت را
درکام خود درچرخه ی آلوده ی دنیا
ماخود نوشتیم سرنوشت بدسرشتِ خویش
باچالشِ پروخشتِ دیروز وفرداها
برخودنوشتیم سرنوشتی شوم وبدترکیب
خوددرقصوریم با خداداریم سر دعوا !
ازکف دهیم دراین مکان وحشت وتردید
ما دولت پاینده ی خود را
آرامش ما بود به چنگ خویش
کردیم تبه ، آن را به صد بلوا
غافل از این بند گران بودیم
خود کرده ایم آلوده دنیارا
دراین عبور پر تلاطم میتوانستیم
پروانه باشیم خوش سفر دروصلت گلها
دانی بهشت است وصلِ فصلِ خویش ؟
باید بکوچی ، از تفرعن ها
دارد جهان ، باما سری دیگر
چون نو کنیم آیینه را برخویشتن اما
ماقبله را گُم کرده ایم در خود
دنبال آنیم خوش تصور آن ورِ دنیا
باخویش ماندن خود علاج ماست
از خویش دوریم درتب دنیا ومافیها
تاریکی است ووحشتِ فردا
ماخودسپردیم این هلاکت را
درکام خود درچرخه ی آلوده ی دنیا
ماخود نوشتیم سرنوشت بدسرشتِ خویش
باچالشِ پروخشتِ دیروز وفرداها
برخودنوشتیم سرنوشتی شوم وبدترکیب
خوددرقصوریم با خداداریم سر دعوا !
ازکف دهیم دراین مکان وحشت وتردید
ما دولت پاینده ی خود را
آرامش ما بود به چنگ خویش
کردیم تبه ، آن را به صد بلوا
غافل از این بند گران بودیم
خود کرده ایم آلوده دنیارا
دراین عبور پر تلاطم میتوانستیم
پروانه باشیم خوش سفر دروصلت گلها
دانی بهشت است وصلِ فصلِ خویش ؟
باید بکوچی ، از تفرعن ها
دارد جهان ، باما سری دیگر
چون نو کنیم آیینه را برخویشتن اما
ماقبله را گُم کرده ایم در خود
دنبال آنیم خوش تصور آن ورِ دنیا
باخویش ماندن خود علاج ماست
از خویش دوریم درتب دنیا ومافیها