میخانه بیارایید،من مست سحر خیزم
در بار مه و انجم،من نور فرو ریزم
آن منتظران را گو،تا ابر به بیداری
مشتی به سراییدو،من قافیه برخیزم
زنهار که آدم ها،در خود نکنند رایی
ما قافله سالاریم،وانگه به نظر نیکم
دوش از در این خانه،چندی به نیاز آمد
آنگه نه دری بازو،پرسش که چرا اینم؟!
گلدان که ندارد گل،مارا چه صفا باشد
فرخنده به باغیم و،من ترس ز پاییزم
هر پرده ز رسوایی،بر پنجره افکندیم
از چهره برون آرید،من را که چنین نی ام
شهره تو خموشی کن،بر شهرت کس منگر
آنجا که به صور خیزند،آن کس که منم اینم
ف.الف(شهره)
در بار مه و انجم،من نور فرو ریزم
آن منتظران را گو،تا ابر به بیداری
مشتی به سراییدو،من قافیه برخیزم
زنهار که آدم ها،در خود نکنند رایی
ما قافله سالاریم،وانگه به نظر نیکم
دوش از در این خانه،چندی به نیاز آمد
آنگه نه دری بازو،پرسش که چرا اینم؟!
گلدان که ندارد گل،مارا چه صفا باشد
فرخنده به باغیم و،من ترس ز پاییزم
هر پرده ز رسوایی،بر پنجره افکندیم
از چهره برون آرید،من را که چنین نی ام
شهره تو خموشی کن،بر شهرت کس منگر
آنجا که به صور خیزند،آن کس که منم اینم
ف.الف(شهره)