چشم هایت


چشم هایت

در گیر و دارِ چشم‌های تو؛ ناگهان صاعقه ای زد، از جا پریدم و در نگاهت محو شدم. چشم هایت را بستی؛ شب به حقیقت وجودش پی بُرد، و من، در اعماق وجودت معلق بودم. چشمهایت بسته بود و روز نمی آمد. دلمشاعر:رضا همایون

در گیر و دارِ چشم‌های تو؛
ناگهان صاعقه ای زد،
از جا پریدم و در نگاهت محو شدم.
چشم هایت را بستی؛
شب به حقیقت وجودش پی بُرد،
و من، در اعماق وجودت معلق بودم.
چشمهایت بسته بود و روز نمی آمد.
دلم گرفت.
باران می بارید.
من بودم و آسمانِ شب.
در مداری سرد قدم میزدم؛
و یک کهکشان تنهایی، همراهِ من.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


معما / زیر 10 ثانیه نسبت فامیلی ما رو حدس بزنید !!