حرمتی راکه من از موی سپیدت داشتم
سرفه ای که سینه ام را صاف کرد
نه جانم این نه رسم آدمیت
،ناجوانمردیست
خدایا با که باید گفت ،به جرم مرد بودن میکشم این درد
که میگوید که این گرد حقیر
در تیرگی های لجن
نقش فعالی به تن پوشیده است
قبل این سرمست در طابوت ها
خفته بودیم و به جادویی روان و لخت
واین سهم غم افزا ،
ارمغان مشت هاست
سرفه ای که سینه ام را صاف کرد
نه جانم این نه رسم آدمیت
،ناجوانمردیست
خدایا با که باید گفت ،به جرم مرد بودن میکشم این درد
که میگوید که این گرد حقیر
در تیرگی های لجن
نقش فعالی به تن پوشیده است
قبل این سرمست در طابوت ها
خفته بودیم و به جادویی روان و لخت
واین سهم غم افزا ،
ارمغان مشت هاست