مویه می کند خبر را کلاغ شهر
لخته شده است صدا در حنجره اش
دامن گرفته است آتش،زمستان را
رخت عزاست تن سیاه شب
درد گرفته است زندگی انگار
آب خوردن روا نیست بدون قرص
رحم نمی کند تبر به هم خونش
دست دراز مترسک است زیر تابوت
لخته شده است صدا در حنجره اش
دامن گرفته است آتش،زمستان را
رخت عزاست تن سیاه شب
درد گرفته است زندگی انگار
آب خوردن روا نیست بدون قرص
رحم نمی کند تبر به هم خونش
دست دراز مترسک است زیر تابوت