لشکر پلک تو هر قدر تهاجم دارد
چشم تو شربت خون از دل مردم دارد
سیب و گندم همه بازیچه ی حوّاست به مکر
تا بگویند که آدم سر گندم دارد
آه دل اندک و باران دو چشمم سرریز
سیل خود ریشه که از ابر تراکم دارد ؟!
این چه شوقیست که هر لحظه ی دیدار دلم
دست و پا پیش تو ای عشق چنین گم دارد؟
ماه خود را به دل برکه شبی دریا دید
بعد از آن ،اینهمه آشوب و تلاطم دارد
می روی خنده زنان بدرقه ات می آیم
تا بگویند دلم با تو تفاهم دارد
98/9/22
چشم تو شربت خون از دل مردم دارد
سیب و گندم همه بازیچه ی حوّاست به مکر
تا بگویند که آدم سر گندم دارد
آه دل اندک و باران دو چشمم سرریز
سیل خود ریشه که از ابر تراکم دارد ؟!
این چه شوقیست که هر لحظه ی دیدار دلم
دست و پا پیش تو ای عشق چنین گم دارد؟
ماه خود را به دل برکه شبی دریا دید
بعد از آن ،اینهمه آشوب و تلاطم دارد
می روی خنده زنان بدرقه ات می آیم
تا بگویند دلم با تو تفاهم دارد
98/9/22