دارد از چشم قلم شعر روان مى ریزد
غزل از ابر دلم بر لب جان مى ریزد
آن قَدَر بوسه ى من تشنه ى لبهاى تو بود
کمى از بوسه ى تو کنج دهان مى ریزد
گرچه بر قامت دل خانه نموده است کلاغ
زردى هجر تو اما به خزان مى ریزد
تو که هستى ز غزل ،قافیه ها سر ریز است
شعرِ تر از دهن پیر و جوان مى ریزد
به گمانم که ز بس چشم به راهت بودم
گنهِ دیده ى من در دو جهان مى ریزد
الهیار نزادى
غزل از ابر دلم بر لب جان مى ریزد
آن قَدَر بوسه ى من تشنه ى لبهاى تو بود
کمى از بوسه ى تو کنج دهان مى ریزد
گرچه بر قامت دل خانه نموده است کلاغ
زردى هجر تو اما به خزان مى ریزد
تو که هستى ز غزل ،قافیه ها سر ریز است
شعرِ تر از دهن پیر و جوان مى ریزد
به گمانم که ز بس چشم به راهت بودم
گنهِ دیده ى من در دو جهان مى ریزد
الهیار نزادى