ای جناب کوزه گر در کارگاهت داد نیست
پُر سبو کردی ولی، دکان تو آباد نیست
خاک و باد و آب و آتش، گِرد هم آورده ای
فوت استادی چرا در کار تو بنیاد نیست؟!
هر سبو را گونه ای پرورده ای از دامنت
زشتی این کوزه ها دیگر که مادرزاد نیست
دسته ای را دست تو بر دستگاهت می شکست
کوزه دیگر، کوزه گر! از دستگاهت شاد نیست
حکم آزادی به ما دادی ولی در این سرای
بندها بستی به ما اینجا کسی آزاد نیست
مهر تو هم بی فروغ افتاد از کار، آخرش
عاشقت دیگر به کوه بیستون فرهاد نیست
آن همه لاف از عدالت می زدی بر ما ولی
تا به کیهان بوده ایم ما را ز دادت یاد نیست
خود سبو پیوستی و خود هم شکستی بی دریغ
ساقیا این کار تو هیچش نشان از راد نیست
شاهکار صنعتت این کوزه یِ بی دسته است
صدق گفتارم خودم، حاجت به هیچ اسناد نیست
وای بر تو ای رسول از کی شکایت می کنی
شو خموش اینجا کسی گوشش به این فریاد نیست
پُر سبو کردی ولی، دکان تو آباد نیست
خاک و باد و آب و آتش، گِرد هم آورده ای
فوت استادی چرا در کار تو بنیاد نیست؟!
هر سبو را گونه ای پرورده ای از دامنت
زشتی این کوزه ها دیگر که مادرزاد نیست
دسته ای را دست تو بر دستگاهت می شکست
کوزه دیگر، کوزه گر! از دستگاهت شاد نیست
حکم آزادی به ما دادی ولی در این سرای
بندها بستی به ما اینجا کسی آزاد نیست
مهر تو هم بی فروغ افتاد از کار، آخرش
عاشقت دیگر به کوه بیستون فرهاد نیست
آن همه لاف از عدالت می زدی بر ما ولی
تا به کیهان بوده ایم ما را ز دادت یاد نیست
خود سبو پیوستی و خود هم شکستی بی دریغ
ساقیا این کار تو هیچش نشان از راد نیست
شاهکار صنعتت این کوزه یِ بی دسته است
صدق گفتارم خودم، حاجت به هیچ اسناد نیست
وای بر تو ای رسول از کی شکایت می کنی
شو خموش اینجا کسی گوشش به این فریاد نیست