ایستگاه آخر


ایستگاه آخر

کنار پنجره ی یک اتوبوس با احساسات سرکش که مهار نمی شود نگاه می کنم شهررا شهری پراز درختان شناسنامه دار این جا ایستگاه به ایستگاه تنهایی آدم ها تغییر می کنند باید مثل بچه دلفینی در اقیانوسشاعر:نادر ابراهیمیان

کنار پنجره ی یک اتوبوس
با احساسات سرکش که مهار نمی شود
نگاه می کنم شهررا
شهری پراز درختان شناسنامه دار
این جا ایستگاه به ایستگاه
تنهایی آدم ها تغییر می کنند
باید مثل بچه دلفینی در اقیانوس زندگی کرده باشی
یا چون نیلوفری غمگینی درآغوش رود
تا بفهمی چه می گویم
می خواهم چوپانی باشم
که صبح به صبح
شبدرها را به گوسفندان تعارف کنم
و شب به شب
راز خوشبختی ام را بگویم به سنگ ها
تا کمتر احساس غربت کنم
که این گونه دچارم به پنجره های این اتوبوس
اتوبوسی که راننده اش همیشه فریاد می زند
ایستگاه آخر است
نادر ابراهیمیان

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


40 عکس نقاشی دخترانه جدید، ساده، زیبا، فانتزی و آسان برای پروفایل