تشنه بر لب آب


تشنه بر لب آب

تو جاری و من تشنه لب آب نشسته درمانده و بیچاره و بیتاب نشسته دریای غمت ظاهر آرامتری داشت دل بیخبر از این که به گرداب نشسته گفتم تو همان نقش قشنگی به دل من با دست خداوندِ هنر ، نابشاعر:مجید مبلّغ ناصری


تو جاری و من تشنه لب آب نشسته
درمانده و بیچاره و بیتاب نشسته

دریای غمت ظاهر آرامتری داشت
دل بیخبر از این که به گرداب نشسته

گفتم تو همان نقش قشنگی به دل من
با دست خداوندِ هنر ، ناب نشسته

اما تو خدایی که تورا نیست خیالی
از مومن چشمت که به محراب نشسته

پیغمبر تنهای زمانم که ... خیانت
هر لحظه در اندیشه ی اصحاب نشسته

چون بغضِ در آمیخته با فقرِ رعیّت
ناچار که بر سفره ی ارباب نشسته ،

باید بپذیرم چه بخواهم چه نخواهم
بر حس غزل شبنم مهتاب نشسته

تو ماهی و صیاد ، و من ماهی تنها
این برکه به همدستی قلاب نشسته

بی تو دل دیوانه ی بحران زده ی من
نیلوفر خشکی ست، به مرداب نشسته

با خاطره ی رفتن تلخت چه کنم...آه
چون تیزی زنجان که به اعصاب نشسته

از سهم حضور تو فقط در شبم افسوس
کابوس غریبی ست که در خواب نشسته

محتاج سکوتم به فراموشی اندوه
چون منظره ای خشک که در قاب نشسته



۲۴مهر اصفهان



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس‌| روز خاص عادل فردوسی‌پور کنار طرفدارانش