"عیار عشق"
ما را برای چشم تو زار آفریده اند
یعنی به پای مست، خمار آفریده اند
ای آفتاب عالم امکان و هست و نیست
چشم تو را هزار بهار آفریده اند
در حسرت جمال خدایی نمای تو
ما را اسیر و زار و نزار آفریده اند
از خون این شکسته دل آنجا که پا نهی
آلاله های سرخ ، هزار آفریده اند
شمشیر ابروان تو تا زخم خوش زند
این سینه را هماره، فگار آفریده اند
یعنی برای این دل از غم خراب من
زآن زلف چون چلیپ تو دار آفریده اند
پنهان در آن لب آب حیاتست و در برت
همرنگ خون این دل، انار آفریده اند
بادام نوبری ست زبان در دهان تو
ما را برای چیدن بار آفریده اند
بعد از فراق در شب وصل این درنگ چیست
ما را مگر نه بهر تو یار آفریده اند
گر ماجرای عشق تو بر بنده ختم نیست؟
عاشق بگو مرا به چه کار آفریده اند؟
در سنت خدا که تغیر پدید نیست
زین عشق "ما" به دهر عیار آفریده اند
معشوق را خدای به عاشق، "فلانیا "
از عشق و غم به روز شمار آفریده اند
"فلانی"، منامن،97/9/22،صبح، 4:55