تا گلو زیر بغض و فریادم
خانه در انحصار پاییزاست
روی سقف بلند فرداها
سایه ی ترس بی همه چیزاست
دست هایم چقدر کوتاهند
از جهانی که باورم را کُشت
خسته ام از تحمل تلخ ِ
رنجهای سخیف ریز ودرشت
مثل یک اتفاق افتادم
در کنارت ولی نمی دانی
مولوی بودم ازغمت اما
شمس من، مثنوی نمی خوانی
لال باید شد وتماشا کرد
زندگی صحنه ی تلافی نیست
می توانم که بد شوم اما
شرط لازم همیشه کافی نیست
عشق یک خط انحرافی بود
باید از این مسیر برگردی
به جهنم که عشق می میرد
به فدای سرم که نامردی
می سپارم تو را به بعدی ها
تا دلم از تو بی خبر باشد
گور بابای هرکه می خواهد
زن این قصه جان بسر باشد
مریم ناظمی
خانه در انحصار پاییزاست
روی سقف بلند فرداها
سایه ی ترس بی همه چیزاست
دست هایم چقدر کوتاهند
از جهانی که باورم را کُشت
خسته ام از تحمل تلخ ِ
رنجهای سخیف ریز ودرشت
مثل یک اتفاق افتادم
در کنارت ولی نمی دانی
مولوی بودم ازغمت اما
شمس من، مثنوی نمی خوانی
لال باید شد وتماشا کرد
زندگی صحنه ی تلافی نیست
می توانم که بد شوم اما
شرط لازم همیشه کافی نیست
عشق یک خط انحرافی بود
باید از این مسیر برگردی
به جهنم که عشق می میرد
به فدای سرم که نامردی
می سپارم تو را به بعدی ها
تا دلم از تو بی خبر باشد
گور بابای هرکه می خواهد
زن این قصه جان بسر باشد
مریم ناظمی