دِلِ خانه خراب


دِلِ خانه خراب

تو آمدی در قلبم نشستی و جا گرفتی در دلم هیچ کس مثل تو دشنه محبت را نزد بر دلم گفته بودی عاشق نشوم و از عشق نگویم و عشق نورزم اما با یک نگاهت شیفته شدم و عاشق گشتم و دل و جان را باختم توشاعر:ندا اسکندری(نم پرواز)

تو آمدی در قلبم نشستی
و جا گرفتی در دلم
هیچ کس مثل تو
دشنه محبت را نزد بر دلم
گفته بودی عاشق نشوم
و از عشق نگویم و عشق نورزم
اما با یک نگاهت شیفته شدم
و عاشق گشتم
و دل و جان را باختم
تو گناهی نداشتی
و در بند کردی خود را
من گناه کردم
و دیوانه وار غرقِ در رویا
تو دوست می داشتی مرا
غمگین میشدی در خفا
من داد می زدم عشقت را
غمگین می کردم تو را
عاقبت ترسیدی
ز دست دیوانگی هایم
شیدایی شدن
و دلربایی و شیطنت هایم
از وابستگی ها و دستِ سرنوشت
لرزیدی و لرزیدم
چقدر گفتم خدا هست
و من از عشق لبریزم ؟
فاصله گرفتی دور شدی و دورتر
فکر کردی بروی
میشود فراموشت کرد؟
تو دورترین نقطه ی
اسمانِ دل هم شوی
مثل سایه ماه
به درون چاه هم رَوی
کودکِ بازیگوشِ نگاهم،
تنها سمت تو رَوَد
این دلِ خانه خرابم،
فقط به سوی تو روانه شود

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بهترین و زیباترین شعر درباره جشن خودکار برای کلاس سوم و چهارم ابتدایی