تو آمدی در قلبم نشستی
و جا گرفتی در دلم
هیچ کس مثل تو
دشنه محبت را نزد بر دلم
گفته بودی عاشق نشوم
و از عشق نگویم و عشق نورزم
اما با یک نگاهت شیفته شدم
و عاشق گشتم
و دل و جان را باختم
تو گناهی نداشتی
و در بند کردی خود را
من گناه کردم
و دیوانه وار غرقِ در رویا
تو دوست می داشتی مرا
غمگین میشدی در خفا
من داد می زدم عشقت را
غمگین می کردم تو را
عاقبت ترسیدی
ز دست دیوانگی هایم
شیدایی شدن
و دلربایی و شیطنت هایم
از وابستگی ها و دستِ سرنوشت
لرزیدی و لرزیدم
چقدر گفتم خدا هست
و من از عشق لبریزم ؟
فاصله گرفتی دور شدی و دورتر
فکر کردی بروی
میشود فراموشت کرد؟
تو دورترین نقطه ی
اسمانِ دل هم شوی
مثل سایه ماه
به درون چاه هم رَوی
کودکِ بازیگوشِ نگاهم،
تنها سمت تو رَوَد
این دلِ خانه خرابم،
فقط به سوی تو روانه شود
و جا گرفتی در دلم
هیچ کس مثل تو
دشنه محبت را نزد بر دلم
گفته بودی عاشق نشوم
و از عشق نگویم و عشق نورزم
اما با یک نگاهت شیفته شدم
و عاشق گشتم
و دل و جان را باختم
تو گناهی نداشتی
و در بند کردی خود را
من گناه کردم
و دیوانه وار غرقِ در رویا
تو دوست می داشتی مرا
غمگین میشدی در خفا
من داد می زدم عشقت را
غمگین می کردم تو را
عاقبت ترسیدی
ز دست دیوانگی هایم
شیدایی شدن
و دلربایی و شیطنت هایم
از وابستگی ها و دستِ سرنوشت
لرزیدی و لرزیدم
چقدر گفتم خدا هست
و من از عشق لبریزم ؟
فاصله گرفتی دور شدی و دورتر
فکر کردی بروی
میشود فراموشت کرد؟
تو دورترین نقطه ی
اسمانِ دل هم شوی
مثل سایه ماه
به درون چاه هم رَوی
کودکِ بازیگوشِ نگاهم،
تنها سمت تو رَوَد
این دلِ خانه خرابم،
فقط به سوی تو روانه شود