پای من لَنگ است و تا زانو فرو خُفته در این برف زمستانی،
کنون خواهم دویدن، راه پیمودن؛
ولیکن این رهم طولانی و شوقم در آن دوری ست.
***
برخیز از جایت؛
به بالا پَر،
به پایین خیز،
گَه تند و گَهی رام از دویدن، پای!
چونان دیگران را پای...
هیچ گاری یا که اسبی نیست،
ره پیمودنش سخت است
امّا این ره و لَنگی برای چیست؟
***
منم تنها در این برف زمستانی،
و گرگان شکم چسبیده بر پشت کمرهاشان
و سوسوی چراغی دور دست
و پای لنگان؛
این چه حالاتی ست، نتواند کسی فهمید.
***
ز آبادی پیش رو هَوار آید:
"شتابت را بیَفزا و بیا یارا...
هوا گرگ است و میش است و دگر
تاظلمت شب چند گاهی نیست..."
(درون دل به شادی می کنم فریاد)
خدا را شکر؛
ما را دید شخصی،
نیز دعوت کرد.
نفس در سینه پر کردم و دستم را به نزدیک دهان آورده چون شیپور؛
که فریاد آورم:
" یارا... کمک... یارا..."
امّــــا !
به فکرم می رسد اینَک چه سود این کار؟
هوار و داد و فریادم
در این دامان برفستان
فقط آرد سرم بهمن.
چه فرقی دارد این لطفش
(همان مردی ز آبادی پیش رو)
میان بود یا نابود.
چه دردی میکند درمان،
چه راهی می بَرَد از پیش،
به خود می گویم این ها را..
و بعد از چند آی و های از سوسوی آبادی؛
"منم تنها و لنگان و رهی طولانی و تاریک و لغزان و شکم چسبیده بر پشتان؛
همان گرگـــــان برف آلـــود.
م.زلفا
(زمستان٩٣)
(در نقد کمک و یاری که باید سازنده باشد
و نه صرفاً منّتی بر دیگران یا رفع تکلیفی موجّه)
کنون خواهم دویدن، راه پیمودن؛
ولیکن این رهم طولانی و شوقم در آن دوری ست.
***
برخیز از جایت؛
به بالا پَر،
به پایین خیز،
گَه تند و گَهی رام از دویدن، پای!
چونان دیگران را پای...
هیچ گاری یا که اسبی نیست،
ره پیمودنش سخت است
امّا این ره و لَنگی برای چیست؟
***
منم تنها در این برف زمستانی،
و گرگان شکم چسبیده بر پشت کمرهاشان
و سوسوی چراغی دور دست
و پای لنگان؛
این چه حالاتی ست، نتواند کسی فهمید.
***
ز آبادی پیش رو هَوار آید:
"شتابت را بیَفزا و بیا یارا...
هوا گرگ است و میش است و دگر
تاظلمت شب چند گاهی نیست..."
(درون دل به شادی می کنم فریاد)
خدا را شکر؛
ما را دید شخصی،
نیز دعوت کرد.
نفس در سینه پر کردم و دستم را به نزدیک دهان آورده چون شیپور؛
که فریاد آورم:
" یارا... کمک... یارا..."
امّــــا !
به فکرم می رسد اینَک چه سود این کار؟
هوار و داد و فریادم
در این دامان برفستان
فقط آرد سرم بهمن.
چه فرقی دارد این لطفش
(همان مردی ز آبادی پیش رو)
میان بود یا نابود.
چه دردی میکند درمان،
چه راهی می بَرَد از پیش،
به خود می گویم این ها را..
و بعد از چند آی و های از سوسوی آبادی؛
"منم تنها و لنگان و رهی طولانی و تاریک و لغزان و شکم چسبیده بر پشتان؛
همان گرگـــــان برف آلـــود.
م.زلفا
(زمستان٩٣)
(در نقد کمک و یاری که باید سازنده باشد
و نه صرفاً منّتی بر دیگران یا رفع تکلیفی موجّه)