دستی از غیب بیاید که ز جا برخیزم
عَرق شرم بر این خاک کُهن می ریزم
ثَمر زندگی ام مثل همین پاییز است همچو برگی که به اِصرار ز شاخ آویزم
بیستون از اثر تیشهٔ فرهاد بجاست
خاک کردند در او خاطرهٔ پرویزم
برخلاف همگان حق به یَهودا دادم
چونکه در گیرِهمینْ قاعدهٔ تبعیضَ ام
باز هم قِصّه لب تشنگی و جوی پُر آب
رمضان، نیست مرا حوصلهٔ پرهیزم
شیخِ ما گَرم بهم دوختن زُلف و بَلاست
ای دریغا به دلِ ساده و دستآویزم
عَرق شرم بر این خاک کُهن می ریزم
ثَمر زندگی ام مثل همین پاییز است همچو برگی که به اِصرار ز شاخ آویزم
بیستون از اثر تیشهٔ فرهاد بجاست
خاک کردند در او خاطرهٔ پرویزم
برخلاف همگان حق به یَهودا دادم
چونکه در گیرِهمینْ قاعدهٔ تبعیضَ ام
باز هم قِصّه لب تشنگی و جوی پُر آب
رمضان، نیست مرا حوصلهٔ پرهیزم
شیخِ ما گَرم بهم دوختن زُلف و بَلاست
ای دریغا به دلِ ساده و دستآویزم