من فقط در آغوش خودم به آرامش می رسم
اشک هایم را در چشمانم غرق میکنم
و تنها نغمه ای که سمع مغزم میشود
تنها تُن صدای من است
در زندگی من
کسی جز من زندگی نمیکند
کسی جز من
نمیرسد به داد من
از کسی هم انتظاری ندارم.
گوش گوش قلبم را هم خودم اشغال کرده ام
در اتاق فکر من غرور تا سقف سَر کشیده
خدای من، من است،
خود را پرستیده و
دستانم را رو به سوی خودم دراز میکنم
در این ویرانه آوار میان این غریبه ها
تنها کس که به دین من است، من است
دوست و یاور من، من است
من حتی
با خود میجنگم
خود را میکشم
و دفن میکنم
و فاتحه ای هم میخوانم
و همه تاوان زندگی کردن کسی است
که بود در من
اشک هایم را در چشمانم غرق میکنم
و تنها نغمه ای که سمع مغزم میشود
تنها تُن صدای من است
در زندگی من
کسی جز من زندگی نمیکند
کسی جز من
نمیرسد به داد من
از کسی هم انتظاری ندارم.
گوش گوش قلبم را هم خودم اشغال کرده ام
در اتاق فکر من غرور تا سقف سَر کشیده
خدای من، من است،
خود را پرستیده و
دستانم را رو به سوی خودم دراز میکنم
در این ویرانه آوار میان این غریبه ها
تنها کس که به دین من است، من است
دوست و یاور من، من است
من حتی
با خود میجنگم
خود را میکشم
و دفن میکنم
و فاتحه ای هم میخوانم
و همه تاوان زندگی کردن کسی است
که بود در من