قصاص دل


قصاص دل

پرده گوش کس لرزان نشد از صدایی جانم نزد لب آمد و برای همه تماشایی روز ها خیره دور دَوَران پیکان ساعت شب هنگامان هم مشغول شعر سُرایی تو معترض از زردیِ پریشانْ رخ من کنج چشمت اما پر از ترسشاعر:آرمان قادری

پرده گوش کس لرزان نشد از صدایی
جانم نزد لب آمد و برای همه تماشایی

روز ها خیره دور دَوَران پیکان ساعت
شب هنگامان هم مشغول شعر سُرایی

تو معترض از زردیِ پریشانْ رخ من
کنج چشمت اما پر از ترس رسوایی

من مانده در حُسن خَلق این ماه فریبنده
گهی هم به یاد آن، موهای لَخت خرمایی

شدم گوشه نشین بلا پسند کج خیال
دَرگیر دَر و دیوار و سقف و تنهایی

من نشسته ، خسته و شکسته
تو ساده سَر به سوی دگر گرایی

من بی خواب و بیمار یک دیدار یار
تو در چنگ چنگال گرگ خود بیارایی

دنباله رَوِ زر و ارابه و دار و دارا
دل و دلدار رها از هر تعلق دنیایی

نبودم من هم آنجا جز مسافری شاید
به سان مسجد ، دَرِ دل هرگه گشایی

رو به تو کس نگفت آخر دل و مسجد!
مگر دیو دیوانه دل، که گفت تو خدایی

از داغ جگر گیر تا زخم دوریِ دل
تو که خود از بَست و بستن رهایی

هرجا به فکر باز جا خوش کردن
عهد ها بستن و بعد آن هم جدایی

تو خوش دیدی نرسد زورم به زارم
گر حالا حال گردن گیر مرا چشایی

از دیار ما تو دور تر از آنی که بدانی
در دَیْر عاشقان کس نداند تو کجایی

برو و در نزد ویرانه آوار ما نباش
برو تا نماند همه چیز جز رویایی

نور زیاد عکس تو و گاز سیگار
در دو دیده ما هم دود شد بینایی

خَلق تو خُل کرد همه خَلق را
آن هم صرفا جهت قدرت نمایی

نمیچرخد زبان من در کام من
بس که گفتم، چه خالق توانایی

نور نار رخ تو به روشنی مهشید
چه بگویم دگر، آنقدر که تو زیبایی

گیری و کشی و به گور اندازی اما
تو همانی که هرغمی از دل زدایی

قصور قصر زبان قاصرم در دل تو
مرا قاصی و قصد قصاص بنمایی

حرف آخرِ غباریِ من به تو نصیحتی
هرچه کنی کن، فقط سمت ما نیایی


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جدیدترین عکس های 00:00 عاشقی با متن های رمانتیک