آزادی


آزادی

« آزادی » خداوندی چرا بیدادگر شد چرا کارش،چو کار یک بشر شد خداوندی که رحمان و رحیمـس بجای رحم خود،کارش که شر شد چه راهی باشد این ره، می روم من که این رفتن زِ ناشاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« آزادی »
خداوندی چرا بیدادگر شد
چرا کارش،چو کار یک بشر شد
خداوندی که رحمان و رحیمـس
بجای رحم خود،کارش که شر شد
چه راهی باشد این ره، می روم من
که این رفتن زِ نا رفتن بَتـر1 شد
خدا را کی توان جویم از این ره
یقین فکر منـس،برای من خطر شد
دلا زین هرزه گویی، دست بردار
خدا کارش نه چون کار بشر شد
هنـر جویی که آسایش بـجوید
زِ خواب وخوردنش،کی باهنر شد
دلا در فکر آزادی مباشید
که آزادی چو نخل بی ثمر2 شد
گـر از آزادی مردم بـسنجید
کس اَر3 آزاد شد ،پُر درد سر شد
که آزادی به حد است و حدودی
زیادش باعث خون جگر شد
حسن این نکته را دانست وبرگفت
زِ آزادی چرا کارَت بَـتر شد
٭٭٭
1- بدتر 2- میوه - حاصل 3- اگر

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انشا در مورد روستا | 4 انشا زیبا درباره روستا برای پایه های مختلف تحصیلی